*باران بهاری*
وقتی امروز سحر یادم افتاد دو روز دیگه مهمونی تمومه؛ یاد بچگی ها افتادم که وقتی جایی می رفتیم مهمونی که خوش می گذشت بهمون، با کلی اصرار از والدین مون میخواستیم اجازه بدن اونجا بمونیم.
حالا این مهمونی فرقش اینه که ماندنش نه تنها اجازه نمبخواد، بلکه خود میزبان از ما مشتاق تره برای "ماندن" ما.
کاش با همون خلوص و جدیت بچگی هامون، بخوایم و التماس کنیم و زمین و زمان رو به هم بدوزیم برای "ماندن".
کاش حتی اگر خسته شدیم یا از روی شیطنت خواستیم بریم جای دیگه، میزبان همیشه مهربانمون نگهمون داره و نذاره جای دیگه ای بریم.
کاش همیشه میهمان باشیم.
پ.ن: تنها دو روز دیگر از "شهر رحمت" باقیست.
التماس دعا